سیاسی

فرانسیس فوکویاما: امپریالیسم جدید آمریکایی

متن پیش رو، ترجمه‌ای است از مقاله‌ای به قلم فرانسیس فوکویاما، اندیشمند برجسته آمریکایی، که در تاریخ یازدهم فوریه ۲۰۲۵ منتشر شده است. فوکویاما، که بیشتر به خاطر نظریه «پایان تاریخ» شناخته می‌شود، در این نوشته با نگاهی نقادانه و ژرف به سیاست‌های داخلی و خارجی دونالد ترامپ در دوره جدید ریاست‌جمهوری‌اش می‌پردازد. او با زبانی تیز و تحلیلی، از چرخش غیرمنتظره از انزواطلبی به سوی امپریالیسمی کهنه‌گرا سخن می‌گوید و پیامدهای این رویکرد را بر نظم جهانی و هنجارهای بین‌المللی بررسی می‌کند.

امپریالیسم جدید آمریکایی

نسبت به اقدامات داخلی قانون هراسانه دونالد ترامپ، مردم آمریکا پیشاپیش هشدار دریافت کرده بودند. از طریق حملات بی‌پایان و مکرر به «دولت پنهان» [1]، ترامپ و متحدانش به وضوح نشان دادند که او چگونه در پی تخریب ساختار دولت ایالات متحده خواهد بود.

با این حال، در عرصه سیاست خارجی، آنچه نصیبشان شده چیزی است که انتظارش را نداشتند. پیش از انتخابات، می‌شد با اطمینان فرض کرد که غرایز ترامپ انزواطلبانه است. او از درگیری آمریکا در «جنگ‌های بی‌پایان» در افغانستان و عراق انتقاد کرده بود. اما از سخنرانی مراسم تحلیف خود در ۲۰ ژانویه، او به سوی امپریالیسمی کهنه‌پسند چرخش کرد. او اعلام کرد که قصد دارد کانال پاناما را بازپس گیرد و پس از آن، دانمارک را تهدید کرد که در صورت واگذار نکردن کنترل گرینلند به ایالات متحده، با تعرفه‌های سخت مواجه خواهد شد. گرینلند، به‌ویژه با گشایش گذرگاه‌های جدید قطبی در نتیجه گرمایش جهانی، از نظر استراتژیک برای ایالات متحده اهمیت بیشتری یافته و می‌تواند منبعی غنی برای مواد معدنی باشد. اما اقدامات ترامپ بیشتر به نظر می‌رسد تهاجمی بی‌جهت باشد: دانمارکی‌ها پیش‌تر اعلام کرده بودند که آماده‌اند در مذاکراتی آرام، نقش امنیتی بیشتری به آمریکا و حقوق استخراج معادن در بزرگ‌ترین جزیره جهان اعطا کنند. با این حال، ترامپ بر تهدید به استفاده از نیروی نظامی اصرار ورزید. این امر وضعیت بی‌سابقه‌ای را رقم زده است. ماده پنجم پیمان ناتو، حمایت متقابل را در صورت حمله به یکی از اعضا الزامی می‌داند، اما هیچ سازوکاری برای زمانی که یک عضو ناتو به عضو دیگر حمله کند، پیش‌بینی نکرده است.

با این همه، نقطه اوج رفتار نو-امپریالیستی ترامپ، پیشنهاد اخیر او برای تسلط آمریکا بر نوار غزه پس از تخلیه حدود دو میلیون فلسطینی ساکن آن بود. به گفته ترامپ در کنفرانس مطبوعاتی مشترک با بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، که به آمریکا سفر کرده بود:

ایالات متحده نوار غزه را تصاحب خواهد کرد و ما کار بزرگی با آن انجام خواهیم داد. ما مالک آن خواهیم شد و مسئولیت خنثی‌سازی تمامی بمب‌ها و تسلیحات خطرناک منفجرنشده را بر عهده خواهیم گرفت، منطقه را هموار خواهیم کرد، ساختمان‌های ویران‌شده را از میان برخواهیم داشت و آن را صاف و یکنواخت خواهیم کرد. توسعه اقتصادی‌ای ایجاد خواهیم کرد که مشاغل و مسکن بی‌شماری برای مردم منطقه فراهم آورد… کاری واقعی انجام خواهیم داد، چیزی متفاوت.

این پیشنهاد چنان عجیب و غریب بود که فوراً از سوی تقریباً تمام قدرت‌های منطقه‌ای رد شد، جز اعضای تندروی راست‌گرای ائتلاف نتانیاهو در اسرائیل. آن‌ها از این ایده خوشحالند، زیرا مشکلی بزرگ را از دوش اسرائیل برمی‌دارد: اینکه با نوار غزه ویران‌شده و پر از مبارزان حماس چه باید کرد.

نیازی به توضیح جزئیات این نیست که چرا این طرح ترامپ غیرقابل‌اجراست. فلسطینی‌ها نمی‌خواهند غزه را ترک کنند، و نه مصر، نه اردن و نه هیچ‌یک از کشورهای عربی همسایه حاضر به پذیرش آن‌ها به‌عنوان پناهنده نیستند، زیرا نمی خواهند در یک عملیات گسترده پاکسازی قومی همدست باشند. «نَکبه» اولیه، یا «فاجعه» شکل‌گیری اسرائیل در سال ۱۹۴۸، شرایط بی‌ثبات‌کننده‌ای در منطقه ایجاد کرد که تا امروز ادامه دارد. حماس، با وجود یک سال و نیم حملات بی‌امان اسرائیل، مقاومتی شگفت‌انگیز از خود نشان داده و تنها با جنگی حقیقتاً نسل‌کشانه می‌توان جمعیت فلسطینی را از آنجا بیرون راند. طرح ترامپ مصداقی هولناک از پاکسازی قومی خواهد بود که در تاریخ به‌عنوان شرارتی اخلاقی به یادگار خواهد ماند.

مانند بسیاری از ابتکارات ترامپ، دشوار است بدانیم جهان تا چه حد باید او را جدی بگیرد. طرح‌هایش برای غزه چنان پوچ است که بعید به نظر می‌رسد محقق شود. اما ممکن است این‌ها حواس‌پرتی‌ای باشد برای چیزی که احتمال وقوعش بسیار بیشتر است. دولت نتانیاهو مایل است حاکمیت اسرائیل را بر کرانه باختری و نزدیک به سه میلیون فلسطینی ساکن آن اعلام کند. از هفتم اکتبر که توجه جهانی به غزه معطوف شده، اسرائیل به‌آرامی سلطه خود را بر این منطقه، که اکثریت فلسطینی‌ها در آن زندگی می‌کنند، تشدید کرده است. اسرائیل در دوره اول ریاست‌جمهوری ترامپ احتمال الحاق کرانه باختری را مطرح کرده بود؛ شاید ترامپ با این ایده همدل بود، اما دامادش، جرد کوشنر، در آن زمان مشغول مذاکره بر سر پیمان ابراهیم بود و دولت هیچ‌گاه این موضوع را پیگیری نکرد. اکنون، تنها چیزی که ممکن است مانع تأیید الحاق از سوی ایالات متحده شود، چشم‌انداز توافقی با عربستان سعودی برای به رسمیت شناختن اسرائیل است، اما احتمال وقوع چنین توافقی بسیار اندک است. محمد بن سلمان، حاکم عربستان، به صراحت گفته که بدون تضمین‌هایی برای تشکیل کشور فلسطین، هیچ توافقی ممکن نیست، امری که اسرائیلی‌ها قاطعانه رد کرده‌اند. این امر موانع پیش روی اقدام مشترک اورشلیم و واشنگتن را کاهش می‌دهد. انتخاب مایک هاکابی از سوی ترامپ برای سفارت آمریکا در اسرائیل، که مانند بسیاری از مسیحیان اوانجلیست معتقد است کرانه باختری به‌حق متعلق به اسرائیل است، این احتمال را تقویت می‌کند.

حتی اگر تهدیدهای ترامپ علیه پاناما، گرینلند و غزه توخالی باشد، این اقدامات سابقه‌ای وحشتناک ایجاد می‌کند. یکی از دستاوردهای بزرگ جهان پس از ۱۹۴۵، پذیرش این هنجار عمومی بود که قدرت‌های بزرگ نباید از نیروی نظامی برای تصرف سرزمین‌های دیگران استفاده کنند. این هنجار به‌طور گسترده توسط روسیه پوتین در سال‌های ۲۰۱۴ و ۲۰۲۲ با الحاق بخش‌هایی از اوکراین نقض شد، و چین نیز در فکر استفاده از زور برای بازپس‌گیری تایوان است. ترامپ در واقع ایده قرن نوزدهمی «حوزه‌های نفوذ» [2] را احیا کرده است: اینکه قدرت‌های بزرگ باید بتوانند مناطق نزدیک به خود را کنترل کنند. ادعای روسیه بر اوکراین و ادعای چین بر تایوان از ادعای آمریکا بر پاناما یا گرینلند قوی‌تر است، و اعلام تمایل ترامپ به گسترش قلمرو، چراغ سبزی به هر دو کشور برای اقدام مشابه می‌دهد. تناقض‌های بزرگی در سیاست خارجی ترامپ پیش رو خواهد بود. تولسی گابارد، نامزد او برای مدیریت اطلاعات ملی، پیشینه‌ای در مخالفت با ابتکارات آمریکا در سوریه و اوکراین دارد و حالا باید از تلاش‌های ترامپ برای گسترش قلمرو ایالات متحده حمایت کند. برخی جمهوری‌خواهان مانند سناتور رند پال، که انزواطلبی را به‌طور مداوم دنبال می‌کنند، شروع به طرح پرسش‌هایی درباره مسیر پیش روی ترامپ کرده‌اند. پال توضیح داد: «فکر می‌کردم ما به «آمریکا در اولویت» رأی داده‌ایم. ما هیچ وظیفه‌ای برای در نظر گرفتن اشغالی دیگر که گنجینه‌مان را تباه کند و خون سربازانمان را بریزد نداریم.»

چپ‌گرایان، چه در داخل و چه در سطح بین‌المللی، دهه‌ها امپریالیسم آمریکایی را مورد حمله قرار داده‌اند. آن امپریالیسم در اشکالی بی‌ضرر مانند اتحادهای امنیتی که ایالات متحده با متحدانش مذاکره کرده بود یا نظم اقتصادی لیبرالی که آمریکا ترویج می‌داد، ظاهر شده بود. اما آنچه امروز نصیبشان شده، امپریالیسمی واقعی است: آمریکایی که در پی گسترش قلمروی خود است و آماده تهدید به استفاده از زور برای دستیابی به آن است.

به قرن نوزدهم خوش آمدید.

[1]: «دولت پنهان» یا «Deep State» اصطلاحی است که در ادبیات سیاسی، به‌ویژه در ایالات متحده، برای اشاره به شبکه‌ای فرضی از افراد یا نهادهای قدرتمند درون دولت، ارتش، سازمان‌های اطلاعاتی یا بخش‌های دیگر از ساختار قدرت به کار می‌رود که ادعا می‌شود بدون توجه به اراده دولت منتخب یا فرایندهای دموکراتیک، به‌طور مخفیانه سیاست‌ها و تصمیم‌گیری‌ها را هدایت می‌کنند. این مفهوم اغلب با نوعی تئوری توطئه همراه است، اما در عین حال می‌تواند به‌عنوان تحلیلی از نفوذ نهادهای غیرانتخابی در سیستم‌های سیاسی نیز دیده شود.

[2]: «حوزه‌های نفوذ» یا «Spheres of Influence» مفهومی در روابط بین‌الملل و سیاست خارجی است که به منطقه یا قلمرویی اشاره دارد که یک قدرت بزرگ (معمولاً یک دولت یا امپراتوری) بر آن تسلط سیاسی، اقتصادی، نظامی یا فرهنگی دارد، بدون آنکه لزوماً آن را به‌طور رسمی ضمیمه خاک خود کرده باشد. این اصطلاح بیانگر این ایده است که قدرت‌های بزرگ می‌توانند بر کشورهای کوچک‌تر یا مناطق نزدیک به خود نفوذ کنند و آن‌ها را تحت کنترل غیرمستقیم خود نگه دارند، که اغلب هدف آن تأمین منافع استراتژیک یا رقابت با دیگر قدرت‌هاست.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا