اخبار مهاجرت

سرگذشت میلیاردر ایرانی ساکن کانادا قسمت۱

“کوروش بایندر: نوزده سال است که در کانادا هستم. بیست و سه سالگی به اینجا آمدم. از صفر مطلق شروع کرده‎ام و الان خیلی بیشتر از کوین اولری (Kevin O’Leary) که در شوهای دراگونز دن (Dragons’ Den) کانادا و شارک تنک (Shark Tank) آمریکا به شهرت رسیده ثروت دارم. چیزی بیش از چهار میلیارد دلار سرمایه در گردش شرکت های تحت پوشش من است . سالهاست که با جامعه ایرانی فاصله دارم و هر کس از من بپرسد کجایی هستم می‎گویم در کاتانیای ایتالیا که شرق سیسیل واقع شده به دنیا آمده‎ام. به دلایلی که به تدریج با خواندن این ستون متوجهشان خواهید شد، هوای گپ‎زدن به زبان مادری به سرم زد و این ستون را برای بازگشت انتخاب کردم. قرار شده دستکم یک‎بار در هفته رک و پوست‎کنده برایتان بنویسم با این شرط که سردبیر بدون هماهنگی دستی به مطالب نزند.

اسمم را هنگام گرفتن سیتیزن‎شیپ تغییر دادم و یک اسم ایتالیایی انتخاب کردم. چون جاهایی مجبورم از اسرار زندگی‎ام بگویم شما من را با همان اسم ایرانی خواهید شناخت.

نام ستون را ولید، دوست افغانی‎ام انتخاب کرد. این منسوب به خاندان ظاهرشاه از معدود افرادی است که با او فارسی حرف می‎زنم. این اواخر در اوقات فراغت‎مان در
کاپیلانو کلاب وست‎ونکوور و موقع گلف‎بازی تشویقم کرد تا برای هموطنان قبلی‎ام بنویسم و اسم ستون را هم خودش انتخاب کرد.

میشله، منشی شخصی‎ام می‎داند که مثل همه سه‎شنبه‎های اول ماه در هفت سال گذشته به رستوران کروکودیل داون‎تاون ونکوور خواهم رفت. آن روز هم وقتی کهرداشتم از اتاقم بیرون می‎آمدم فقط پرسید آیا همان غذای همیشگی را خواهم خورد؟

خندیدم و گفتم بله چون باز هم هوس پاستا کردم!

شرکت سرمایه‎گذاری‎ام در ۵ طبقه از یک برج واقع شده که در خیابان بورارد است. از سال ۲۰۰۷ که محل کارم را به اینجا آوردم، ساعت یک بعد از ظهر سه‎شنبه اول هر ماه با وینسنت در کروکودیل ناهار می‎خوریم؛ مگر در مواردی که یکی از ما مسافرت باشد.

وینسنت مکزیکی‎الاصل است و در سیاتل زندگی می‎کند. شاید باورتان نشود که برای خوردن ناهار با من، ماهی یک‎بار به اینجا می‎آید. میزمان همیشه رزرو استو سفارش غذایمان هم معلوم. حتی مبلغ صورتحساب را هم می‎دانیم.

من پیش‎غذا سالاد لبو با پنیر بوفالو می‎خورم و وینسنت، آووکادوی پرشده با میگو.

بعد هم چون او سنی ازش گذشته برای غذای اصلی بشقاب میکس ماهی هلیبوت، سالمون وحشی و میگو سفارش می‎دهد.

سرآشپز البته خاویار هم روی این بشقاب می‎پاشد تا وینسنت را خوشحال کند و بداند که با بقیه مشتری‎ها فرق دارد.

پاستای فتوچینی من را هم خود سر آشپز درست می‎کند. یعنی نمی‎رود پاستاهای آماده را بجوشاند. خودش خمیر می‎گیرد و پاستا را درست می‎کند.

چون وقت ظهر با هم قرار داریم و بعد هم من کلی قرار کاری دارم، نوشیدنی فقط یک بطری آب گازدار فرانسوی پریر (Perrier) می‎گیریم و دوتایی می‎خوریم.

صورتحساب‎مان در یک سال و نیم اخیر همیشه ۸۷.۵۹ دلار شده که یک‎بار در میان می‎دهیم. وینست البته به نظرم انعام بیشتری می‎دهد اگرچه به سبک کانادایی‎هامن هرگز از او نپرسیده‎ام که چقدر پرداخت کرده.

من چون اعداد رند را دوست دارم ۱۷.۴۱ دلار اضافه می دهم که جمعا می‎شود ۱۰۵ دلار.

دو سه بار پیش آمده که در مورد این صورتحساب با هم حرف بزنیم و بگوییم که ثبات آن یکی از نشانه اقتصاد مترقی کاناداست.
چند بار اول غذاهای مختلفی را امتحان کردیم تا به این منوی فیکس رسیدیم.

هوای آن روز در نیمه های ماه می غیر متعارف گرم بود و آدم را یاد تابستان‎های گرم ایران می‎انداخت. البته من مجبور بودم با کت در بورارد قدم بزنم تا به رستوران برسم.

سر راه وقتی به تقاطع خیابان آلبرنی رسیدم ناخودآگاه به داخل خیابان نگاه کردم تا یکی از املاک تجاری-اداری مورد علاقه‌ام ‎را برانداز کنم . کل ساختمان را در ۲۰۰۸ وقتی که رکود در آمریکا رسید به ۳۹ میلیون دلار از خانواده نورداستروم سرمایه‎دارهای معروف سیاتل که از قضا دوستان وینسنت هم هستند خریدم. این روزها اگر با چینی و هنگ‎کنگی‎ها ‎سر وکله بزنم شاید بتوانم دو برابر پول بگیرم که البته تمایلی به این کار ندارم.

وقتی رسیدم وینسنت خندید و از جا بلند شد. گفتم چه خوب باز اینجاییم.

صحبت‎مان از موضوع قیمت ملک در ونکوور شروع شد. همین طور که نان و کره می‎خوردم گفتم که ممکن است اوضاع خراب شود.

چشمک زد و گفت انگار دنبال این هستی که ملک‎های آمریکایی را ارزان بخری.

گفتم شاید، چرا که نه. توضیح دادم که این پیش‎بینی بخش تحقیق و توسعه املاک شرکت بوده. در گزارشی که آنها به من دادند پیش‎بینی شده قیمت ملک در ونکوور در هفت ماه اول سال آینده تا ۲ درصد سقوط کند.

وینسنت سرش را به علامت تکذیب تکان داد و گفت حتما در گزارش، موضوع انتخابات سال بعد کانادا لحاظ شده. اعتراف کردم که فعلا خلاصه گزارش را خوانده‎ام و مطالعه تمامش را گذاشته‎ام برای وقت فراخ‎تر.

ولی حق با او بود. موضوع انتخابات خیلی اهمیت دارد و اگر حزب حاکم فعلی بر سر کار نماند، معادلات زیادی به هم می‎خورد.

مشغول همین بحث بودیم که گارسون پیش‎غذایمان را آورد و ناگهان از موضوع خارج شدیم و صحبت تعطیلات تابستانی پیش آمد.

گفتم که با سه نفر از دوستانم عازم دوویل در شمال فرانسه‎ام و دوهفته‎ای آنجا خواهم ماند.

وینسنت آووکادوی نیمه‎جویده‎اش را قورت داد و گفت با هازل به لس‎آنجلس می‎رود، پیش بچه‎ها. طعنه‎ای هم زد که اگر مثل من جوان و مجرد بود، می‎توانست
خیلی خوش بگذراند.

بعد از کلی حرف حاشیه‎ای رفتیم سراغ موضوع اصلی: شرکت ساختمانی‎مان.

به او گفتم که هفته پیش با مدیران بانک فرست‎سیتیزنز (First Citizens) آمریکا جلسه داشتم و آنجا شنیدم که می‎خواهند سهم‎شان را به ۷۵ میلیون پوند به یک ایرانی مقیم لندن بفروشند.

غذا در گلوی وینسنت گیر کرد و با صدای دو رگه گفت اسم این ایرانی چیست.
——————————
ادامه دارد”

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا